من همان صبح پاییزی ام
که با صدای زنگ اول به شادی می رسید
همان کوچه ی شلوغ
که هر قدمش پر از دلهره ی درس و امتحان بود
کتاب هایم پر بود از
حاشیه نویسی های بی خیالی
چه رؤیایی
چه شوقی!
در جیبم
رنگ خودکار آبی
و بوی مداد تراشیده از عبور
چه ساده بود آن روزها
مثل ورق های دفتر که
پر از سوال های بی جواب می شدند
و ما
با نگاه به ساعت
منتظر می ماندیم
آن قدر دور نیست
کیفم هنوز بوی پرتقالِ زنگ تفریح را می دهد
فیروزه سمیعی
۱۴۰۳/۷/۲۴
https://t.me/Pangarah
ZibaMatn.IR